کسانی که ساکن الهیه، بهداری و دادگستری هستن کم و بیش راننده های کارسان (بهشون باید گفت مینی، مینی بوس) رو میشناسن.

یکی از اونها اسمش مسعود بود. چند روز پیش رفتم سر ایستگاه منتظر شدم بیان دیدم هیچ خبری نیست. اومدم پشت جایگاهِ ایستگاه تا زیر سایه باشم. دیدم یه اعلامیه زدن. با دیدنش خشکم زد.

خودِ مسعود بود. "جوانمرگ مسعود ریخکی". دنیا رو سرم خراب شد. اینقدر ناراحت شدم که همون لحظه اشک تو چشمم حلقه زد. ناچار شدم با اتوبوس برم خونه. تو اتوبوس هم همه در مورد اون حرف میزدن.

شاید حداکثر سی سال داشت با یه دختر شاید سه ساله.

چند روزی هیچکدام از ماشین های کارسان نبودن. امروز از خونه زدم بیرون و گفتم باید ته و تویِ قضیه رو در بیارم که چرا فوت شده. پسری خوشتیپ و سرِحال که معتاد هم نبود.

سوار کارسان شدم. پرسیدم این پسره مسعود چرا فوت شده؟ راننده گفت: فامیل اونها دعوا کرده. بهش زنگ زده مسعود دعوا کردم بیا. اینم به هواخواهیِ فامیل رفته و زدن کشتنش.

اینقدر ناراحت شدم. حالا زنش مونده و یه دختر بچه و خانواده ای داغدار.

آخه سالهاست مسیر رو با همین ماشین ها و همین راننده ها طی میکنیم. خواهی نخواهی آدم اونها رو میشناسه.

خلاصه اینکه خیلی دلتنگم.

آمبولانس های اونها و آمبولانس های ما

سودایِ امپراتوریِ عثمانی

وقتی برای مردن کسی دلتنگ و ناراحت می شوی

شدم ,رو ,مسعود ,راننده ,اونها ,ناراحت ,های کارسان ,ناراحت شدم ,چرا فوت ,مسعود بود ,یه دختر

مشخصات

تبلیغات

آخرین ارسال ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

عالی ترین طایفه تالیشاهی دانلود فیلم و سریال های ترکی با زیرنویس و دوبله فارسی مگا مووی پرسناژ * نسیمِ منزلِ لیلی * مطالب آزاد وبلاگ شعر عارف تخصص در حوزه گیم و ... خودشناسی