.:HUMBLE:.



عکس زیر مربوط به آمبولانس های سـوپـر اسپورت در بخش خدمات درمانی دبی هستن. خودتون اینها رو با آمبولانس های وطنی مقایسه کنید. 

کشوری که تا دیروز بیابونی بیش نبود در عرض کمتر از چند سال تبدیل به بهشت شد و مقصد گردشگری برای کل دنیا (از جمله خودمون). اون وقت کشور ما.

دبی یه وجب خاکه که هیچی نداشت ولی اینطور ساختنش ولی کشور ما که حتی خاکش ارزش طلا رو داره تبدیل شد به بیابون.

 


سالهاست آقایِ خردوغان (اردوغان) به سرش زده که امپراتوری عثمانی رو احیا کنه و برای رسیدن به هدفش تا حالا دستش رو به خون خیلی ها آلوده کرده. 

از اون کودتای ساختگی بگیر که با این بهونه خیلی ها رو دستگیر، اعدام، زندانی و یا از کار و فعالیت برکنار کرد و تازگی ها هم حمله به کوردهای شمال سوریه به بهانه مبارزه با تروریسم!

متاسفانه تو کشور ما هم عده ای کاسه ی داغتر از آش شدن و از این جنایتکار طرفداری میکنن و کوردهای بدبخت رو تروریست نامگذاری میکنن. 

قصد توهین به هیچ گروه، اقلیت و یا گویش و قومیتی رو ندارم ولی فکر میکنم عده ای از عزیزان ترک ایرانی، فکر میکنن جناب اردوغان دیگران رو آدم حساب میکنه و برای اینها فرش قرمز پهن کرده تا برن اونور.

جالبه خیلی از اینها خودشون رو نه ایرانی بلکه جزیی از ترکیه یا آذربایجان (به مرکزیت باکو) میدونن!

این روزها کافی هست سری به شبکه های اجتماعی بزنید تا شاهد کامنت های این مردم باشیم که چه ها ننوشتن.

مگر همین کوردهای سوریه نبودن که زن و مرد در برابر داعش ایستادن و نگذاشتن یک وجب از خاکشون به دست این جنایت کارها بیفته؟ حالا شدن ترورییست؟

راه بازه و جاده هم دراز. هر کسی فکر میکنه ایرانی نیست و به ایران تعلق نداره، بره گورش رو گم کنه پیش همون کسی که فکر میکنه دوستش دارن و میگذارنش رو سر.

اردوغان هم پاسخ جنایت های خودش در حق بشریت رو روزی باید پاسخ بده.


کسانی که ساکن الهیه، بهداری و دادگستری هستن کم و بیش راننده های کارسان (بهشون باید گفت مینی، مینی بوس) رو میشناسن.

یکی از اونها اسمش مسعود بود. چند روز پیش رفتم سر ایستگاه منتظر شدم بیان دیدم هیچ خبری نیست. اومدم پشت جایگاهِ ایستگاه تا زیر سایه باشم. دیدم یه اعلامیه زدن. با دیدنش خشکم زد.

خودِ مسعود بود. "جوانمرگ مسعود ریخکی". دنیا رو سرم خراب شد. اینقدر ناراحت شدم که همون لحظه اشک تو چشمم حلقه زد. ناچار شدم با اتوبوس برم خونه. تو اتوبوس هم همه در مورد اون حرف میزدن.

شاید حداکثر سی سال داشت با یه دختر شاید سه ساله.

چند روزی هیچکدام از ماشین های کارسان نبودن. امروز از خونه زدم بیرون و گفتم باید ته و تویِ قضیه رو در بیارم که چرا فوت شده. پسری خوشتیپ و سرِحال که معتاد هم نبود.

سوار کارسان شدم. پرسیدم این پسره مسعود چرا فوت شده؟ راننده گفت: فامیل اونها دعوا کرده. بهش زنگ زده مسعود دعوا کردم بیا. اینم به هواخواهیِ فامیل رفته و زدن کشتنش.

اینقدر ناراحت شدم. حالا زنش مونده و یه دختر بچه و خانواده ای داغدار.

آخه سالهاست مسیر رو با همین ماشین ها و همین راننده ها طی میکنیم. خواهی نخواهی آدم اونها رو میشناسه.

خلاصه اینکه خیلی دلتنگم.


چند سال پیش بود تلویزیون خودمون برنامه ای در مورد مردم تبت و دین و مذهب و رسم و رسوم اونها پخش کرد.

یه جایی بود پله های زیادی داشت. مردم از اون بالا میرفتن. در آخر پله ها، دیگه زمین صاف بود تا پای معبد. در این مرحله مردم  هی خودشون رو پهن میکردن زمین و رو شکم میخوابیدن و دست ها رو به هم میچسبوندن. بعد بلند میشدن چند قدم راه میرفتن و دوباره این کار رو میکردن تا برسن به معبد.

حالا نسخه ی وطنی اون رو دیروز تو نت پیدا کردم. البته این بار برای امام حسین. میتونید تو نت سرچ کنید و ویدئو آیین های مذهبی بودایی رو ببینید و با این ویدئو که من گذاشتم مقایسه کنید و شباهت های اونها رو ببینید.

دین و مذهب نمیگم بد هست ولی وقتی که از مسیر اصلی خودش خارج شد و با خرافه و آیین های من درآوردی قاطی شد، دیگه باید قیدش رو زد.

دانلود کنید

surprise

ببینید


تبلیغات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

محمد مهدی عباسی فروشگاه کولرگازی جی پلاس رمان ویژه بیرون دروازه خونه خنگول ها :) دریچه / dariche خط هدف تازه های تبریز دعوت کتاب و سنت کرایه ماشین عروس مشق مدارا